پیوندها

ساخت وبلاگ
این موقع از هفته رو دوست دارم، دقیقا همین عصر دوشنبه رو که از امام زاده صالح میام بیرون و کنج سمت چپ، اون بالای BRT میشینم تا یک ساعت بعدش رو که میرسم به منیریه، حتی از ترافیکش هم لذت میبرم. حتی از نبودنتلذت داره یک ساعت تو خلصه باشم و فقط به تو فکر کنم که بازم نیومدی، بازم من مجبورم تنها دستم رو بزارم رو سینم و بگم السلام علیکم و رحمت الله و برکاته و بدون توجه به مفازه های بازارچه تجریش بیام سمتBRT. شاید اگه بودی دستم رو میگرفتی و میگفتی بیا بریم یکم تو بازارچه قدم بزنیم، شاید تا میدون قدس پیاده میرفتیم، شاید هم دست هم رو میگرفتیم و میرفتیم دربند یا درکه تا از سرماش لذت ببریم، اما من ترجیح میدادم با تو بشینم تو حیاط امامزاده و مثل قدیم ترها زل بزنیم به کوه های پر از برف، من ماه رو که توی این موقع سال عادت داره زودتر به دیدنم بیاد رو نشونت بدم و بگم هیچ میدونستی آی جان به ترکی میشه دختری که دلش مثل ماه زلال و پاکه؟ و تو سر تکون بدی. ولی خوب شد تو نیستی، اینجوری حداقل زودتر میرسم به مقصدم، اینجوری کمتر دل بسته میشم، اینجوری انتظار راحت تره پیوندها...ادامه مطلب
ما را در سایت پیوندها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bshalesefid5 بازدید : 25 تاريخ : سه شنبه 10 اسفند 1395 ساعت: 9:33

وقتی سوار اتوبوس شدم یادم اومد که شال سفید رو جا گذاشتم توی کافه، روی میز، کنار آخرین قهوه فرانسه ای که نصفه خوردیش و با گریه بلند شدی و رفتی تا یکی دیگه خوشبختت کنه. کنار همون گل مریمی که برات گرفته بودم و یادت رفت ببریش، یا شاید هم نمیشد دیگه ببریش. شال موند کنار همون هزارتا دلیل آخری که برای رفتن مجبور شدی برام بیاری.دیگه نه من پای برگشتن دارم و نه اون شال سفید رنگه، نمیدونم شاید کنار همون گل مریم پژمرده بشه و کافه دار جفتشون رو به زباله دان بسپاره، شاید هم دو تا مشتری جدید کافه بیان سر همون میز بشینن و شال سفید رو بردارن و همون خاطره ای بشه تا اون کافه و اون میز، کافه و میز همیشگیشون بشه.  ..............  پ. ن: شال سفید جاموند برای همیشه پ. ن: شال سفید رو نمینویسم دیگه، ولی نمیبندمش شاید بعدن ها بدرد کسی خورد پ. ن: ممنون بابت همراهیتون پ. ن: خدا پشت و پناهتون، همیشه گرم باشید پیوندها...ادامه مطلب
ما را در سایت پیوندها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bshalesefid5 بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 5 بهمن 1395 ساعت: 2:56

اربعین94
سفرنامه اربعین 94
برای سالهای قبلش هم همینطوری نوشتم. گفتم بزارم یادگاری بمونه اینجا
پیوندها...
ما را در سایت پیوندها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bshalesefid5 بازدید : 52 تاريخ : يکشنبه 7 آذر 1395 ساعت: 17:34

گاهی هوای نبودن میزنه به سرم. هوای نبودن آنقدر سرده که سینوزیت پیشانی ام را فعال میکنه و یکی توی سرم شروع میکنه به ویولن زدن، تا مغز استخوانم درد میگیره. کم کم نبض سمت راست پیشونیم شروع میکنه به طبل زدن و نور میوفته توی گوشه چشمم، تا نیم ساعت بعد که نور کل بیناییم رو ازم میگیره. سمت راست مغزم هم یه گروه تازه کار سازهاشون رو برمیدارن و همنوا میشن با بقیه. یه چند ساعتی باید بخوابم تا این گروه موسیقی داخل سرم سمفونی مردگان رو تموم کنن همیشه فکر میکردم با یه روسری سورمه ای و یا نهایتا سبز پررنگ میای ولی دیشب رنگ روسریت بنفش بود. با هم ساعت ها نشستیم و صحبت کردیم. قهوه خوردیم، تو فرانسه، من لاته. بعد ماه ها دوباره خندیدم. چقدر دلم برای خنده های خودم تنگ شده بود. از هم که جداشدیم ایستادم و رفتنت رو تماشا کردم، سوز برف میومد. دستم رو کردم توی جیبم گرمای دستهات رو میشد حس کرد، شالگردن سفید رو پیچیدم دور گردنم، لبهات افتاد روبروی لبهام، از هُرم نفسهات گرم شدم. توی دلم گفتم گور بابای هرکی که بگه سوژه داستان عاشقانت تکراریه مهم اینه که تجربت کردم توی سرم ویولون شروع کرده به نواختن...  پیوندها...ادامه مطلب
ما را در سایت پیوندها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bshalesefid5 بازدید : 22 تاريخ : يکشنبه 7 آذر 1395 ساعت: 17:34

کسی مظنه لهجه یزدی دستش هست!؟ میخوام یدونه برای خودم بخرم.
قدیمترها خیلی بهتر بود، نوار کاست را میگذاشتیم توی ضبط ولی الان صدایی که دوست داری لابلای هزارتا موسیقی دیگر گم میشود...
چقدر دلم شنیدن میخواهد، شنیدن حرفهای دوست که هی ور ور ور کند و من زل بزنم به حرکات لبهایش...
چقدر خسته ام این روزهای آخر...
پیوندها...
ما را در سایت پیوندها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bshalesefid5 بازدید : 31 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 17:43

خیلی سخته آدم ندونه چه کاری کرده که متهم شده به نشنیدن صدای دوستانش، با طعنه حرف نزنید، فرصت دفاع بدین به طرفتون. به خدا خدارو خوش نمیاد. با دشمنتون که صحبت نمیکنین آخه. 

چقدر عصبانی ام. چقدر شکسته ام. چقدر خسته ام. کاش زودتر تموم میشد انتظار

پیوندها...
ما را در سایت پیوندها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bshalesefid5 بازدید : 24 تاريخ : پنجشنبه 20 آبان 1395 ساعت: 17:43

پاییز عاشقی اش همین محرم بود. کارش شده بود همین، برای شله زرد و برنج زعفران میرساند. کار خیلی سختی نبود اما وقتی که نگاهش به چشمهای فاطمه می افتاد، تمرکز روی پخش کردن زعفران ها خیلی سخت میشد. اگر حامد بود حتما میگفت سخت ترین کار بعد از کارگری توی معدن همین پخش کردن زعفران هاست و بلند بلند میخندید.قرار بود زعفران ها را از مغازه حاجی بگیرد و ببرد پای دیگ هیئت. حامد را وسط راه دید و باز هم همان موضوع همیشگی را پیش کشید.حامد نگاهی کرد و گفت:پسر خسته نشدی بسکه آبجی ما ضایعت کرد؟شهره آفاق شدی و بازهم بلند بلند خندید و ادامه داد زعفران ها را بده به من و برو کیسه پیوندها...ادامه مطلب
ما را در سایت پیوندها دنبال می کنید

برچسب : زعفران,زعفرانیه,زعفران سحرخیز,زعفران ایران,زعفرانيه,زعفرانی,زعفران بهرامن,زعفران ساب,زعفران دم کرده,زعفران مصطفوی, نویسنده : bshalesefid5 بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 20:12

چه واژه غریبیه این "تنــــها"
"تن" که نماد فرد و تک بودن
و "ها" که نماد جمع !
شاید اشاره به روضه خاصی داشته باشد، مثلا فَقطَّعوه بالسیوف ارباً اربا
پیوندها...
ما را در سایت پیوندها دنبال می کنید

برچسب : تنهایی,تنها,تنهایی لیلا,تنهای وحشی,تنهام,تنها در خانه,تنهايى,تنهایی پر هیاهو,تنهای,تنها ماندم, نویسنده : bshalesefid5 بازدید : 43 تاريخ : دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت: 15:14

دیشب خواب دیدم انگشترم را پیدا کردم،یک آه بلند کشیدم و حس اضطراب گم کردنش را قورت دادم.چند بار دور انگشتم چرخاندمش و به نقش و نگارهای روی رکابش نگاه کردم. نگین فیروزه ای اش عجیب آرومم کرد.سرچهارراه منتظر بودم تا چراغ عابر سبز شود،صدای آقا پسر آقا پسر دختری باعث شد سرم رو برگردونم سمتش، چشمهای مشکی درشتش به دلم امان نداد،موهای مشکی که از شال سبزش بیرون بود و لبهای کشیده و قرمزش تمام گلهای سرخی را که تا حالا بوییده بودم به یادم آورد. پرسید: آقا پسر این آدرس رو بلدید؟ گفتم: بله، یکم جلوتر اون دست خیابون. گفت: ای وای! من که از همونجا اومدم! میشه من رو برسونید پیوندها...ادامه مطلب
ما را در سایت پیوندها دنبال می کنید

برچسب : فیروزه,فیروزه خواننده,فیروزه ای,فیروزه اطهاری,فیروزه نیشابور,فیروزه مقدادی,فیروزه جزایری دوما,فیروزه خواننده قدیمی,فیروزه کوبی,فیروزه خواننده تاجیک, نویسنده : bshalesefid5 بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 18 مهر 1395 ساعت: 8:19

حادثه ها زود فراموش میشن، نمیدونم چندسال از اون حادثه میگذره،ده سال؟دوازده سال؟اما این رو میدونم که اگه حتی بیست سال دیگه هم بگذره انگار همین چند لحظه قبل بود که سقف برزنتی مسجد شروع کرد به آتش گرفتن و مثل باران ریخت روی سر مردم.هشتادوچند نفر پروانه وار سوختن.یه عده زیردست وپا موندن،چه قدر چادرها سوخت.چندسال از اون حادثه میگذره؟ده سال؟دوازده سال؟لحظه های فراموش نشدنی بود و یک تجربه تلخ برای من.لحظه هایی که تو این چندسال هروقت اثر سوختگی روی دستم رو نگاه میکنم یادش می افتم.یاد اون لحظات که خیلی تلاش کردم برای دیگران تعریفشون کنم اما نتونستم اون حس ر پیوندها...ادامه مطلب
ما را در سایت پیوندها دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bshalesefid5 بازدید : 25 تاريخ : جمعه 16 مهر 1395 ساعت: 8:04